نوشته های یک بیگانه

به اندازه ی بائوباب ها!

    نظر

نوشتن!...ای دوستِ قدیمی

باز به سراغ من بیا، مادامی که زنده ام...

در چشمانم برق بزن و در انگشتانم رخنه کن تا این ساعات نیلی رنگ وحشتِ خود را در نگاهم بشویند...

نوشتن! ای دوست قدیمی 

باز به خواب هایم وارد شو...و مرا به یادم بیار ،مادامی که زنده ام...

روی موهایم برقص و در گوش هایم بخند تا این قوانینِ بد رنگ ،خستگیِ خود را از من برُبایَند...

بگذار تمام رنگ های سرخ جهان را در گلبرگ های یک خاطره پر رنگ کنم،

و مادامی که زنده ام مثل تَرَکِ تبر بر پیکر درخت ماندگار باشم.

آیدا گلبادنژاد


((خواندن))

    نظر

کتاب هایی هست که آن هارا نشسته بر نیمکتی کوچک میخوانند در پشت میز مدرسه. برخی از کتاب هارا در ضمن راه رفتن میخوانند (و این به سبب قطع آن ها نیز هست)؛ دسته ای در خور جنگل هایند و دسته ای در خور دشت ها و صحراهای دیگر...

پاره ای از کتاب هارا در دلیجان خوانده ام ، و پاره ای دیگر را خفته در ته انبار علوفه. برخی از آن ها بای باوراندن این نکته است که آدمی روحی دارد ؛ و برخی دیگر برای نا امید کردن این روح.

در برخی از آن ها وجود خدا به اثبات میرسد و در پاره ای دیگر نمیتوان به چنان غایتی دست یافت.

ناتانائیل کی همه ی کتاب هارا خواهیم سوزاند؟؟؟

ک تا هایی هست که تنها میتوان در کتابخانه ی شخصی جایشان داد و کتاب هایی که ستایش بسیاری از منتقدان را بر انگیخته است.

برخی از کتاب ها در نظر خردمندان خوار است اما کودکان خردسال را به هیجان می آورد. برخی دارای نگرشی شگفت انگیز است و آدمی آن هارا هرچند بسیار خوانده باشد در نمی یابد.

ناتانائیل کی همه ی کتاب هارا خواهیم سوزاند؟؟؟

برای من ((خواندن)) اینکه شن های ساحل نرم است،  بس نیست...

به چشم من هر شناختی که مبتنی بر احساس نباشد بیهوده است...

*آندره ژید*


شوپنهاور و ذهن من

    نظر

"عشق در هر ساعتی جدی ترین اشتغالات را بر هم میزند و گاهی برای لحظه ای حتی بزرگترین اذهان را فلج میکند. عشق بدون هیچ درنگی... در مذاکرات دولت مردان و تحقیقات فضلا اختلال ایجاد میکند. عشق میداند چگونه یادداشت های عشقی و گیسوان خود را حتی به داخل مجموعه ی اسناد وزارتی و دست نوشته های فلسفی بلغزاند...

باید تعجب کنیم که چگونه موضوعی که جنان نقش مهمی در زندگی بشر بازی میکند تاکنون تقریبا به کلی مورد بی اعتنایی فلاسفه بوده است، و به شکل ماده ای خام و نازپرورده در برابر ما قرار دارد!

چرا این همه سرو صدا و هیاهو؟ چرا این همه اضطرار ، داد و قال، دلشوره و تقلا؟!...چرا چنان چیز بی اهمیتی باید چنین نقش مهمی بازی کند؟ این جا هیچ چیز بی اهمیتی وجود ندارد...هدف غایی تمام روابط عشقی واقعا مهمتر از تمامی دیگر اهداف زندگی انسان است" تا اینجا شوپنهاور حرفایی رو میزنه که قبولشون داشتم ولی در اخر هدف غایی و بسیار مهم روابط و عشق رو آفرینش نسل بعد حساب میکنه.

من فکر نمیکنم مهمترین وظیفه و هدف انسان از عشق ساختن نسل بعدش باشه. چون من حتی علاقه ای به بچه دار شدن هم حس نمیکنم!! برای من که عضوی از همین جامعه ی بشریت هستم هدف از عشق حتمن درک شدن متقابل و لذت بردن خواهد بود ، لذت از لحظه های نفس کشیدن نه حتی لذت های جنسی، لذت از زنده بودن و بیشتر اینکه عشق تلخی رو ازت بکشه بیرون... این حرف من، فکر من، باور من تو این روزه...که فکر نمیکنم هرگز عوضش کنم!


یه کم توجه به قرن 19 میلادی!!

    نظر

قرن 19 قرن رمانتیسیسم

روزگاری میگفتند بطالت کمال مطلوب نبوغ، و راحت طلبی فضیلت رومانتیک هاست.

وظیفه ی هر فرد رمانتیک بود که زندگی را تجربه کند یا با خیال پردازی از ان بگریزد. کار های روزمره را نافرهیختگان انجام خواهند داد...


Hi there!!

    نظر

سلام به هرکسی که تو یه جایی از این دنیای بی انتها پشت گوشی یا کامپیوترش نشسته و داره یه وبلاگو میگرده~

من آیدا هستم و از اونجایی که هر از گاهی از فضای اینستاگرام و تلگرام حسابی خسته میشم، دلم میخواد بعضی چیزارو اینجا به اشتراک بزارم، این بار برای کسایی که نه میشناسمشون نه دیدمشون نه میدونم دخترن یا پسر یا حتی نه میدونم چند سالشونه 

امروز که اینارو مینویسم 20سالمه و تو ایران تو اصفهان زندگی میکنم، رشته ی دانشگاهیم "مهندسی پزشکی" هست، و مسلط به زبان انگلیسی و کمی هم فرانسوی هستم. اما متولدِ شیرازم :)

عاشق کتاب خوندنم و بیشتر عمرمو تا امروز صرف یادگرفتن و خوندن کردم... قراره اینجا فقط از خودم و برنامه هام و فکرام بنویسم... 

قبلتر ها یه وبلاگو دنبال میکردم از یه دختر که از دغدغه های عاشقانه اش پینوشت. من نمیخوام بیام از عشق و این حرفا حرف بزنم ولی خوبه هر وقت کسی نوشته هام خوندن دنیای من براش جذاب به نظر بیاد... یا شایدم نیاد... شایدم زیاد اینجا فعال نمونم...نمیدونم...آینده همیشه مجهوله!!