شوپنهاور و ذهن من
"عشق در هر ساعتی جدی ترین اشتغالات را بر هم میزند و گاهی برای لحظه ای حتی بزرگترین اذهان را فلج میکند. عشق بدون هیچ درنگی... در مذاکرات دولت مردان و تحقیقات فضلا اختلال ایجاد میکند. عشق میداند چگونه یادداشت های عشقی و گیسوان خود را حتی به داخل مجموعه ی اسناد وزارتی و دست نوشته های فلسفی بلغزاند...
باید تعجب کنیم که چگونه موضوعی که جنان نقش مهمی در زندگی بشر بازی میکند تاکنون تقریبا به کلی مورد بی اعتنایی فلاسفه بوده است، و به شکل ماده ای خام و نازپرورده در برابر ما قرار دارد!
چرا این همه سرو صدا و هیاهو؟ چرا این همه اضطرار ، داد و قال، دلشوره و تقلا؟!...چرا چنان چیز بی اهمیتی باید چنین نقش مهمی بازی کند؟ این جا هیچ چیز بی اهمیتی وجود ندارد...هدف غایی تمام روابط عشقی واقعا مهمتر از تمامی دیگر اهداف زندگی انسان است" تا اینجا شوپنهاور حرفایی رو میزنه که قبولشون داشتم ولی در اخر هدف غایی و بسیار مهم روابط و عشق رو آفرینش نسل بعد حساب میکنه.
من فکر نمیکنم مهمترین وظیفه و هدف انسان از عشق ساختن نسل بعدش باشه. چون من حتی علاقه ای به بچه دار شدن هم حس نمیکنم!! برای من که عضوی از همین جامعه ی بشریت هستم هدف از عشق حتمن درک شدن متقابل و لذت بردن خواهد بود ، لذت از لحظه های نفس کشیدن نه حتی لذت های جنسی، لذت از زنده بودن و بیشتر اینکه عشق تلخی رو ازت بکشه بیرون... این حرف من، فکر من، باور من تو این روزه...که فکر نمیکنم هرگز عوضش کنم!